معنی شعر پیش از این ها از قیصر امین پور
معنی شعر پیش از اینها قیصر امین پور,معنی شعر به قول پرستو,معنی شعر پیش از اینها فکر میکردم خدا,دانلود شعر پیش از اینها فکر میکردم خدا,
معنی شعر درس اول فارسی هشتم,پیش از اینها فکر میکردم خدا,معنی شعر پیش از اینها
سلام دوستان و همکاران محترم پایه هشتم (متوسطه اول)
در این پست از سایت معلم یار برای شما عزیزان , معنی شعر پیش از اینها فارسی هشتم و آماده کردیم
امیدواریم مورد استفاده شما عزیزان قرار بگیره
فــدا
یش از اینها فکر میکردم <=> خدا خانهای دارد کنار ابرها
قبل از اینها فکر می کردم خداوند خانه ای در آسمان و در میان ابرها دارد
مثل قصر پادشاه قصهها <=> خشتی از الماس خشتی از طلا
مانند قصر پادشاهان داستان ها , خانه ای از الماس و طلا دارد
پایههای برجش از عاج و بلور <=> بر سر تختی نشسته با غرور
ستون های قصرش از عاج و شیشه است و شاه بر روی تخت شاهی با تکبر و غرور نشسته است
ماه برق کوچکی از تاج او <=> هر ستاره پولکی از تاج او
نور ماه بازتاب کوچکی از تاج او و ستاره های آسمان پولک های تاج او بودند
رعد و برق شب طنین خندهاش <=> سیل و طوفان نعرهی توفندهاش
فکر می کردم رعد و برق صدای خنده ی خداست , سیلو طوفان هم صدای فریاد های اوست
هیچ کس از جای او آگاه نیست <=> هیچ کس را در حضورش راه نیست
کسی از مکانش آگاه نیست و کسی اجازه ی ملاقات و دیدنش را ندارد
آن خدا بیرحم بود و خشمگین <=> خانهاش در آسمان دور از زمین
او خدایی بی رحم و خشمگین و خانه اش دور از زمین بود
بود ،اما در میان ما نبود <=> مهربان و ساده و زیبا نبود
او وجود داشت اما در میان مردم نبود , او مهربان و زیبا و ساده نبود
در دل او دوستی جایی نداشت <=> مهربانی هیچ معنایی نداشت
در قلب او دوست داشتن و عشقی و مهربانی وجو نداشت
هر چه میپرسیدم از خود از خدا <=> از زمین از آسمان از ابرها
هر چه از دیگران درباره ی خدا و خودم و زمین و آسمان و ابرها می پرسیدم
زود میگفتند این کار خداست <=> پرس و جو از کار او کاری خطاست
همه می گفتند این کار خداست و سوال کردن در مورد او اشتباه و خطاست
نیت من در نماز و در دعا <=> ترس بود و وحشت از خشم خدا
به خاطر ترس و وحشت از خدا نماز می خواندم
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود <=> از خدا در ذهنم این تصویر بود
همین فکرها درمورد خدا باعث شده بود از خدا دلگیر باشم
تا که یک شب دست در دست پدر <=> راه افتادیم به قصد یک سفر
تا اینکه یک شب همراه پدرم عازم سفری شدیم
در میان راه در یک روستا <=> خانهای دیدیم خوب و آشنا
در بین راه و در یک روستا خانه ی خوب و آشنایی دیدیم
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست <=> گفت اینجا خانهی خوب خداست
زود از پدرم پرسیدم اینجا کجاست؟ , گفت اینجا همان خانه ی خوب خداست!
گفت اینجا میشود یک لحظه ماند <=> گوشهای خلوت نمازی ساده خواند
پدرم گفت در این خانه می توان ماند و در گوشه ای خلوت نماز و دعایی خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد <=> با دل خود گفت و گویی تازه کرد
اینجا می توان وضو گرفت و شاداب و سرحال با خدا راز و نیاز کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین <=> خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟
به پدرم گفتم پس خانه ی آن خدای خشمگین همین جا روی زمین است؟!
گفت :آری خانهی او بی ریاست <=> فرشهایش از گلیم و بوریاست
پدرم گفت : بله خانه ی خدا ساده و بی تجمل است و فرش های خان اش از گلیم و حصیر است
مهربان و ساده و بی کینه است <=> مثل نوری در دل آیینه است
او خدای مهربان و بی کینه است و او مانند نور در آینه صاف و روشن است
عادت او نیست خشم و دشمنی <=> نام او نور و نشانش روشنی
خشم و دشمنی از ویژگی های خدا نیست و یکی از نام های خدا نور است و او نشان روشنی است
تازه فهمیدم خدایم این خداست <=> این خدای مهربان و آشناست
من تازه فهمیدم این خدای من است خدایی که خیلی مهربان و وست داشتنی است
دوستی از من به من نزدیکتر <=> از رگ گردن به من نزدیکتر
این خدا دوست خوب من است و او از رگ گردن به من نزدیکتر است. (آیه 16 سوره ق)
می توانم بعد از این با این خدا <=> دوست باشم دوست , پاک و بی ریا
من می توانم بعد از این با این خدا دوستی پاک و صادق باشم
به قول پرستو => قیصر امین پور
